زهرازهرا، تا این لحظه: 15 سال و 25 روز سن داره

زهرا عشق مامان و بابا

249-میشا و کوشا

عزیزم ، از وقتی توی برنامه ی فتیله ها ، سی دی های میشا و کوشا رو تبلیغ میکردند خواستی برات بخریم .      کلا به برنامه های آموزشیِ این مدلی که همراه با بازی و رنگ و آهنگ هست علاقه داری . بالاخره چند هفته پیش که با خاله جون رفته بودیم شهر کتاب ، سی دیِ میشا و کوشا رو برات خریدم . بیشتر اوقات دوست داری باهاش سرگرم باشی . از وقتی توی مهدکودک چشمهای خوشگلت رو معاینه و تست کردند همش نگرانی که مبادا یه روزی چشمات مریض بشن ، بنابراین کمی که جلوی لپ تاپ میشینی و با سی دی کار میکنی ، میگی : مامانی واسه ی امروز بسه ، آخه میترسم چشمام خراب بشن . فدات بشم که اینقدر به...
28 دی 1392

248-صورتکها

دیروز بعد از ظهر با زهرا جونم و یکی از دوستایِ گلم رفته بودیم بیرون و گشت و گذار . از جلوی مغازه های زیادی مثل اسباب فروشی و فروشگاههای لباس و ... رد شدیم و دختر گلم هیچ درخواستی نداشت تا اینکه رسیدیم به دکه ی روزنامه فروشی   مثل همیشه و بدون هیچگونه استثنایی حتما باید برایِ خانوم کوچولو مجله میخریدم و با کمال میل خریدم . توی مجله ٤ تا ماسک برای یکی از داستانها داشت . زهرا خیلی خوشش اومده بود امروز بریدمشون و آماده شون کردم . الان هم مشغول بازی با اون صورتکهاست. اینم چند تا عکس از زهرا با صورتکها    &n...
27 دی 1392

247-سرویس خوابِ کیتـــــــــــی

پرنسس کوچولویِ خونه ی ما مدتهاست که علاقه ی شدیدی به کیتی داره . رویِ هرچیزی که عکس کیتی باشه ، اعم از لباس و اسباب بازی و لوازم تحریر و .... دوست داره که براش بخریم و میگه کیتی ،  جــــــــــــــــونِ منه . تا اینکه وقتش رسید تا سرویس خوابِ پرنسس کوچولو رو عوض کنیم. آخه ماشالله بزرگ شده و توی تختش جا نمیشد . از روز اول که صحبت خرید سرویس خواب مطرح شد زهرا گفت حتما باید مدل تختم کیتی باشه . وقتی به فروشگاهها سر میزدیم چشمش دنبال کیتی جـــــــونش بود . تا اینکه مدلِ محبوبش رو یافت... دیگه هر فروشگاهی میرفتیم میگفت من همونی رو که اونجا دیدم میخوام . بالاخره من و بابایی تسلیم شدیم ...
24 دی 1392

246-سالگرد ازدواج

       هیچ اتفاقی در دنیا مهمتر از انتخاب یک همسفر برای بقیه ی عمر نیست عزیزم و همسفر دایمی زندگی من  پیوندمان مبارک ای عشق همیشه از خدا میخواهم کنار من باشی و پا به پای هم پیر شویم ...
24 دی 1392

245-پیری !!!

ذهن زهرا به تازگی درگیرِ موضوعِ پیری شده . بله تعجب نکنید پیری !!! گاهی چند دقیقه به فکر فرو میره و بعد سوالهایی میپرسه که نمیتونم جوابِ درستی بهش بدم . زهرا : مامان من هم قراره پیر بشم . من : نه عزیزم شما هنوز خیلی کوچولوی . زهرا : مامان الکی نگو ، من خودم میدونم که بالاخره یه روز پیر میشم . من : زهرا جونم تا اون وقت خیلی مونده فعلا . زهرا : ولی من اصلا دوست ندارم پیر بشم . من : خوشگلم ، همه یه روزی پیر میشن ، ولی اگه خوب غذا بخوری و حرفِ مامان و بابا رو گوش بدی همیشه خوشگل و جوون می مونی . این حرفا ، چند روز هست که مرتب بینِ ما رد و بدل میشه و گاهی دخترم غصه میخوره ...
13 دی 1392

244-لالایی کن

  لالایی کن لالایی کن لالایی تویی که پاکترین خلقِ خدایی لالایی کن گلِ نازِ قشنگم ملوسِ کوچیک مست و ملنگم لالایی کن بخواب مادر بیداره گلِ بوسه رویِ دستات میکاره لالایی کن بخواب ای نورِ چشما با تو رنگِ خوشی میگیره دنیا تا خواب ببینی شاهزاده قصه به رویِ اسبِ بالداری نشسته تو رو میبره رو ابرایِ آبی تا رو ابرا به آرومی بخوابی لالایی کن لالایی کن لالایی تویی که پاکترین خلقِ خدایی ...
13 دی 1392

242-مراسم شب یلدا

یک هفته قبل از شبِ یلدا قرار بود توی مهدکودک مراسمِ شب یلدا برگزار بشه که بخاطر تعطیلی پی در پیِ مدارس به علت بارش برف و آلودگی هوا به تاخیر افتاد و بالاخره روزِ یکشنبه جشن یلدا  برگزار شد. زهرا جونم ساعت 12:30 با سرویس رفت و حدود 5 برگشت . خیلی بهش خوش گذشته بود و برای من هم با اشتیاق تعریف میکرد . قبل از رفتنش چندتا عکس ازش گرفتم ، توی مهد هم ازشون عکس گرفتند که هر وقت تحویل دادند میذارم . ...
10 دی 1392

241-عروسکِ راستگویِ من

تازگیا نازگلِ من شدیدا روی راستگویی حساس شده. این موضوع از وقتی شروع شد که یه شب اومد بیدارم کرد که د س ت ش و ی ی دارم ، وقتی بردمش خندید و گفت : الکـــی گفتم . منم بهش گفتم : دروغ گفتن کار خوبی نیست و اگه کسی دروغ بگه بینی ش مثلِ پینوکیو دراز میشه . با اینکه اصلا و ابدا  بچه ی دروغگویی نیست ولی همش نگرانه که نکنه بینی ش دراز بشه . هفته ی قبل بابایی دستش رو مشت کرده بود و به آنیسا کوچولو (دخترخاله ی زهرا) میگفت : بیا ببین چی توی دستمه؟؟واااای چه جوجه ی نازی !! (تا آنیسا بیاد بغلش)...... که زهراجونم ناراحت شد و به بابایی گفت : بابایی این چه حرفیه ، یه وقت دیدی بینی ت دراز شد هااااا دیگه من از گفته ...
10 دی 1392

240-دخترم ، برای فردایت ....

    دخترم با تو سخن می گویم زندگی در نِگَهم گلزاریست و تو با قامتِ چون نیلوفر ، شاخه ی پر گل این گلزاری من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم گلِ عفت ، گلِ صد رنگِ امید گلِ فردایِ بزرگ ، گلِ فردایِ سپید چشمِ تو آینه ی روشنِ فردای من است گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ کس نگیرد زِ گلِ مُرده سراغ دخترم با تو سخن میگویم دیده بگشای و در اندیشه ی گل چینان باش همه گل چینِ گلِ امروزند همه هستی سوزند کس به فردایِ گلِ باغ نمی اندیشد آنکه گِردِ همه گلها به هوس میچرخد بلبلِ عاشق نیست ...
6 دی 1392